welcome to centerjoke سنتر جوک |
|||
دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: 15:22 :: نويسنده : kinget
بی همگان به سر شود ... " و من ... خیلی نگران شده ام ... چون دیگر دارد بی تو هم به سر می شود انگار ... * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
برای پروانه شدن پیله ی دستان ِ تو کافی ست من را محکم تر در آغوش بگیر * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دلم را که مرور میکنم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دست واژه ها را می گیرم و به دیدنت می آیـــم دلتنگیت در هیچ پیامی نمیگنجد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
با من بمـــان ... آنها که رفتن شان را طـــاقت آوردم ... تـــو نبودند * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * من برای چرتی کوتاه! نشسته بر نیمکت ایستگاهی پرت!پنج دقیقه پیش از رسیدن قطار واپسین * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نـیمـکتِ بـا هـم بودنمـان تنـهاسـت مـن دل نـشستـن نـدارم ، تــو دلـیـل نـشستـن !... * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دیگر هوای برگرداندنت را ندارم... هرجا كه دلت می خواهد برو ... فقط آرزو می كنم ... وفتی دوباره هوای من به سرت زد... آنقدر آسمان دلت بگیرد كه با هزار شب گریه چشمانت باز هم آرام نگیری ... * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دلم اگر * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شانه هایت را كم دارم برای شكسـتن بغض باروری كه تا لبه پلكهـایم بالا آمده است ؛ پناهم می دهی؟؟ * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * بودنت اینجا، هر لحظه اش یک اتفاق تازه است برایم! هیچ وقت رنگ عادت نمی گیرد لحظه های با تو بودن! * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بی جا نبود که رفتی بی جا من بودم که جایی برای ماندن نداشتم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بگذار دوست داشتنهایم را در دلم پنهان بدارم ودنیایم را با دوست داشتن هایت بسازم نگاه کن دنیایمان یکیست! * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * عجیب است دریا همین که غرقش می شوی پس می زند تو را * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * پرگـــار های خوبی شده ایم ، همدیگر را خوب دور می زنیــــم... * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نکنه پنجره ت رو یکی ببنده ! نازنین ! * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
گیرم که از ديوار کوتاه دلم ساده ميپری با حصار بلند خيالم چه ميکنی؟
برگرد و همه ی دنیا را غافلگیر کن من حتی با خدا هم شرط بستم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * گر بدانم نیستی غمی نیست زتنهایی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
می آیی آمدی
«خوب» باشد...«مهربان » باشد...« بس» باشد...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * حالا که نیستی...من به پرندگان حق می دهم...که نخوانند...همین طور به خورشید...که مضحک و منگ...مثل یک دلقک دیوانه از کوچه ها بگذرد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * استخاره میزنم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * انقدر به نازوغمزه افسون کردی با ناز نگاهت عقل من دزدیدی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زيبا ترين بهانه تويي زنده ام اگر مي ميرم و به دوريت عادت نمي كنم معشوق مایی و منظور دیگران دگر حاشا نکن ز من که حسادت نمی کنم
نظرات شما عزیزان:
آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|